خشمناک گشتن. تافته شدن: چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز آید. (تاریخ سیستان). گرنه هوا خشمناک و تافته گشته ست گرم چرا شد چنین چو تافته کانون. ناصرخسرو. ، غمگین گشتن. دل آزرده شدن. نگران شدن. مضطرب شدن. پریشان گشتن: پس چون بعد از آن برپای خاستی (آدم) آواز فرشتگان نتوانستی شنید سخت غمگین شد و تافته گشت. (ترجمه طبری بلعمی). همه تنگدل گشته و تافته سپرده زمین شاه نایافته. فردوسی. چون بر او چیپال شاه هندوستان خبر یافت، تافته گشت (از آمدن محمود غزنوی) و رسول فرستاد سوی امیرمحمود که اگر این عزم را بیفکنی... پنجاه فیل خیاره بدهم. (زین الاخبار گردیزی)، برافروخته شدن از حرارت. گرمی یافتن. گرم شدن: چون گشت هوا تافته از آتش حمله جز سایۀ تیغ تو نباشد زبر فتح. مسعودسعد
خشمناک گشتن. تافته شدن: چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز آید. (تاریخ سیستان). گرنه هوا خشمناک و تافته گشته ست گرم چرا شد چنین چو تافته کانون. ناصرخسرو. ، غمگین گشتن. دل آزرده شدن. نگران شدن. مضطرب شدن. پریشان گشتن: پس چون بعد از آن برپای خاستی (آدم) آواز فرشتگان نتوانستی شنید سخت غمگین شد و تافته گشت. (ترجمه طبری بلعمی). همه تنگدل گشته و تافته سپرده زمین شاه نایافته. فردوسی. چون بر او چیپال شاه هندوستان خبر یافت، تافته گشت (از آمدن محمود غزنوی) و رسول فرستاد سوی امیرمحمود که اگر این عزم را بیفکنی... پنجاه فیل خیاره بدهم. (زین الاخبار گردیزی)، برافروخته شدن از حرارت. گرمی یافتن. گرم شدن: چون گشت هوا تافته از آتش حمله جز سایۀ تیغ تو نباشد زبر فتح. مسعودسعد
عاشق شدن. مفتون شدن. اعزام. (یادداشت مؤلف). تولیه. (المصادر زوزنی). کلف. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). استهامه. (یادداشت مؤلف) : از آنکه نرگس لختی بچشم تو ماند دلم به نرگس بر شیفته شده ست و تباه. فرخی. هر مهتری که وی را بدیدی ناچار شیفتۀ وی شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). ابتدای توبه وی (ابوحفص نیشابوری) آن بود که بر کنیزکی شیفته شد. (کشف المحجوب هجویری). این از بلا گریخته یعنی که شاعیم فتنه به جهل و شیفتۀ کربلا شده ست. ناصرخسرو. ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد. ظهیر فاریابی. در راه وفای او شد شیفته خاقانی هر روز قفای نو از دست زبان خوردن. خاقانی. عقل شده شیفتۀ روی تو سلسلۀ شیفتگان موی تو. نظامی. ، دیوانه شدن: مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی. خاقانی. آری چو فتنه عید کند شیفته شود دیوانۀ هوا ز هلال معنبرش. خاقانی. شیفته شد عقل و تبه گشت رای آبله شد دست و زمن گشت پای. نظامی
عاشق شدن. مفتون شدن. اعزام. (یادداشت مؤلف). تولیه. (المصادر زوزنی). کلف. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). استهامه. (یادداشت مؤلف) : از آنکه نرگس لختی بچشم تو ماند دلم به نرگس بر شیفته شده ست و تباه. فرخی. هر مهتری که وی را بدیدی ناچار شیفتۀ وی شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). ابتدای توبه وی (ابوحفص نیشابوری) آن بود که بر کنیزکی شیفته شد. (کشف المحجوب هجویری). این از بلا گریخته یعنی که شاعیم فتنه به جهل و شیفتۀ کربلا شده ست. ناصرخسرو. ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد. ظهیر فاریابی. در راه وفای او شد شیفته خاقانی هر روز قفای نو از دست زبان خوردن. خاقانی. عقل شده شیفتۀ روی تو سلسلۀ شیفتگان موی تو. نظامی. ، دیوانه شدن: مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی. خاقانی. آری چو فتنه عید کند شیفته شود دیوانۀ هوا ز هلال معنبرش. خاقانی. شیفته شد عقل و تبه گشت رای آبله شد دست و زَمِن گشت پای. نظامی